سلام به خودم که فقط خودم میدانم که کی هستم

من هیچ وقت نتونستم جلوی یکنفر بایستم و باهاش دعوا کنم یا بحث کنم .فقط تنها کاری که میکردم این بوده که بغض  میکنم و میام خانه و شروع میکنم به نوشتن روی کاغذ تا تخلیه بشم

الانم داخل این وبلاگ از ناراحتی های درونم نوشتم و در نوشتن نیز آسوده خاطرم چون اینجا هیشکی نیست که منا بشناسد و

من یک زمانی وقتی  از شخصی که دوستش داشتم ناراحت میشدم می آمدم به این وبلاگ و برایش یک کامنت یا نظر می گذاشتم و او نیز جواب میداد من همیشه فکر میکردم او همیشه با من صادق است و روی حرف ها و صحبت هایش برای خودم آینده میساختم‌ او برای من حرف های قشنگی میزد و من نیز آنها را باور میکردم او به من میگفت هرجای دنیا بروی با تو می آیم.او به من میگفت کارگری میکنم و مخارج تحقق آرزویت را تامین میکنم او بمن میگفت خدایا هر آنچه از عمر هست برجای بستان و به عمر ریحانم بیفزا.من همیشه پیش خودم فکر میکردم ما بهترین زوج دنیا میشیم  اما رفته رفته که پیش میرفت می دیدم هیچ تلاشی برای آماده کردن مقدمات یک زندگی را نمیکنه نمیدونم چرا ؟چرا هیچ وقت دنبال داشتن شغل نبود؟و این برای او یک ویژگی بسیار بد و منفی بود؛یه اخلاقی داشت که هیچ تلاشی برای ساخت آینده نمی کرد و تن به این جمله داده بود که میگه هرچه پیش آید خوش آید.شاید هفت سال پیش من این مساعل را متوجه نمی شدم و بر اساس احساسات تصمیم میگرفتم اما خانواده من این مساعل را نمی توانستند بپذیرند گرچه خانواده ام نیز به او فرصت داده بودند ولی او تلاشی نمی کرد تا اینکه با ورود خانواده ام بساط جدایی ما چیده شد و سیم کارتهای من سوخته شد و من با چشمان پر اشک به خانه آمدم و او برای اشکهای آن روز من،در حالی که تا آن روز من در تمام عمرم جلوی هیشکی گریه نکرده بودم ،حتی ذره ای ارزش قاعل نشدتا چند روز بعد که به این وبلاگ سر زدم و دیدم این وبلاگ را با تمام کامنتهایش حذف کرده خیلی ناراحت شدم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی این برای من یعنی پایان یعنی دیگه دوست ندارم بمن پیام بدهی .برایم درد داشت.غرورم  را  حفظ کردم و با درونی آشفته و بیرونی پر درد هشت سال منتظر ماندم هشت سال حرف یک روز حرف دو روز نیست که یک نفر که حتی سراغم را نگرفت حتی نیامد دنبالم و فقط بهانه و بهانه پشت سرهم میآورد،بمانی و دوستش داشته باشی،.اینهایی که می نویسم بغضهای من است و دردهای پشت نقابم است‌

از آخرین باری که دیدمش تا الان‌ یک طرف سرم موهایم سپید شده‌ است واقعا درد داره که یک نفر را ببینی که‌ خودش را درگیر یک باتلاق لجن کرده و خودشم راضیه و تو‌دوستش‌داشته باشی و به خودت حکم میکنی که نبودت برای او بهتر است تا بودنت چون بودنت هیچ وقت نتونست روی او تاثیر بگذارد یا چیزی را تغییر بدهد.شاید هفت سال پیش با گلایه رفتم اما الان میدانم رفتم بهتر است ،او دوست دارد در شهرش بماند،دوست دارد روی زمین کار کند،دوست دارد زندگی بی آلایشی در کنار اقوامش داشته باشد،چرا من باید او را به شهر بکشانم؟ چرا مجبورش کنم شغلی را انتخاب کند که دوست ندارد؟؟؟من میتوانم از علاقه او نسبت به خودم سواستفاده کنم و خودم و او را به خواسته ای که من میخواهم ،برسانم اما آیا این خودخواهی است یا عشق؟من در تمام این هشت سال هیچ چیزی را به او تحمیل نکردم،او میبایست خودش انتخاب میکرد،و تمام این قهرها به این خاطر بود که من می نشستم منتظر تا او انتخاب کنداو  همیشه جدایی را انتخاب میکند و من اعتراض و شکایت نمیکنم و فقط میتوانم بپذیرم و تحمل کنم ،من همیشه دوست داشتم با شخصی زندگیم را آغاز کنم که برای یکدیگر احترام بسیار ویژه ای قاعل شویم و متاسفانه این احترام بینمتان برهم خورده ،گاهی از توهینی که بهش میکردم به قدر ناراحت میشدم که تا چند روز خودم را سرزنش میکردم و غمگین بودم اما او همیشه با رفتار و گفتار ناپسندش ،خودش را به درجه ای می رساند که مرا مجبور میکرد به او توهین کنم،درحالیکه همیشه قشنگترین الفاظ را برای او همیشه کنار می گذاشتم تا فرصتش برسد و به او بگویم ‌‌،،،،حیف اون جملات و واژه ها که هرگز مجال گفتنش پیش نیامد.حال خووب میدانم با رفتنم او آسوده در روستای خودش و به شغل خودش میپردازد و فقط از یک چیز ناراحتم و خودم را بسیار سرزنش میکنم و آن نیز پذیرفتن پیشنهاد شروع مجدد دوستمان در سال ۹۵ است من اشتباه کردم.،الان حتما باید بروم چون رفتن من اونا به آرزوهایش می رساند او در نبود من بیشتر آرامش دارد  با رفتنم و نبودم‌،او در شهرش میماند و به شغل مورد علاقه اش میپردازد و در کنار اقوامش میماند و با انسانهایی که دوستشان دارد زندگی میکند .

آرزو دارم  آرامش خودش را بیابد و بتواند درست و عاقلانه تصمیم بگیرد

این وبلاگ را ساختم‌چون هفت همیشه بهش سر زدم و همیشه پیام میداد "این وبلاگ حذف یا تغییر آدرس یا از دسترس خارج شده" و من از این پیام رنج میبردم

این آخرین پست من بود.

خداوندا به ما آرامشی ده تا بپذیریم هرآنچه را نمیتوانیم تغییر دهیم.و دلیری ده تا تغییر دهیم هرآنچه را قادر به تغییرآن‌ هستم.     د  داشتم  س ز


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Evan پرینت ارزان Islam Quran کَلِّه نُودِلی :D ^^ سایت تبلیغات میانه شرکت سازه چادری غشاء 02126207536 همه چي دوني Sheila Sherman Ryan